وقتی که نوجوان بودم یک شب با پدرم در صف خرید بلیط سیرک ایستاده بودیم. جلوی ما یک خانواده پرجمعیت ایستاده بود و به نظر می رسید وضع مالی خوبی نداشته باشند. شش بچه مودب که همگی زیر دوازده سال سن داشتند و لباس هایی کهنه و در عین حال تمیز پوشیده بودند....
2.این چیزگردی که تو عکس میبینین برگر زغالی نیس معده بیچارس..
اگر من جای او بودم ،
همان یک لحظه ی اول ،
که اول ظلم را می دیدم از مخلوق بی وجدان،
جهان را با همه زیبایی و زشتی،
به روی یکدگر، ویرانه می کردم.
□
عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم،
که در همسایه ی صد ها گرسنه، چند بزمی گرم عیش و نوش می دیدم،
نخستین نعره ی مستانه را خاموش آن دم ،
بر لبِ پیمانه می کردم .
یه لره میشه آیت الله بروجردی و...
یه لره میشه بهنام محمدی اولین نوجوان سیزده ساله شهید راه وطن...
یه لره میشه آریوبرزن فرمانده ارتش داریوش...
یه لره میشه سردار بی بی مریم بختیاری فرمانده سپاه بختیاری...
یه لره میشه علی مردان خان بیرانوند که به ارتش رضاخان میگه هرعقابی بخواهدازآسمان ایران عبورکندباید پرهایش راباج بدهد...
یه لره میشه سرهنگ موسی خان حسنوند که باشمشیر سپاه مدرن روسیه رو ازپادرآورد...
یه لره میشه دکترعبدالحسین زرینکوب
یه لره میشه دکترملک حسینی تنهاپزشک پیوندکبددرآسیا...
یه لره میشه بانوقدم خیر رهبرمبارزان عشایردرمقابل انگلیس...
یه لره میشه مهرداداوستا نویسنده وشاعر...
یه لره میشه مسعود بختیاری صداش تا عرش هم میرسه....
یه لره میشه دکترهوشنگ اعظمی بیرانوند که مردمی ترین پزشک تاریخ ایرانه...
یه لره میشه کریم خان زند...
یه لره میشه باباطاهرعریان...
یه لره میشه حسین پناهی تاابدتوخاطر ایرانیا زنده میمونه...
یه لره میشه پروفسورموسیوندوقلب مصنوعی رواختراع میکنه...
یه لره میشه قیصرامین پور...
یه لره میشه سرداراسعدبختیاری بزرگ فاتح تهران...
یه لره میشه پرفسورکرم زاد ایتادجهانی ریاضی...
یه لره میشه احسان کامرانی استاددانشگاه هاروارد ومخترع چشم مصنوعی...
یه لره میشه پرفسورباهرمغزسوم فیزیک جهان...
یه لره میشه پرفسورجعفرشهیدی..
و یه روز همه این ها میشوند سوژه خنده هموطنان خودشان ...
به امید روزی که یاد بگیریم به هم دیگه احترام بذاریم در هر پوشش قومیت و مذهب.
روزي مردي ثروتمندي سوار اتومبيل گران قيمتي با سرعت فراوان از خيابان کم رفت و آمدي ميگذشت.
ناگهان از بين دو اتومبيل پارک شده در کنار خيابان، يک پسربچه پاره آجري به سمت او پرتاب کرد. پاره آجر به اتومبيل او برخورد کرد. مرد پايش را روي ترمز گذاشت و سريع پياده شد و ديد که اتومبيلش صدمه زيادي ديده است. به طرف پسرک رفت تا او را به سختي تنبيه کند ...
پسرک گريان، با تلاش فراوان بالاخره توانست توجه مرد را به سمت پياده رو، جايي که برادر فلجش از روي صندلي چرخدار به زمين افتاده بود جلب کند.
پسرک گفت : ”اينجا خيابان خلوتي است و به ندرت کسي از آن عبور مي کند، هر چه منتظر ايستادم و از رانندگان کمک خواستم، کسي توجه نکرد. برادر بزرگم از روي صندلي چرخدارش به زمين افتاده و من زور کافي براي بلند کردنش ندارم براي اينکه شما را متوقف کنم، ناچار شدم از اين پاره آجر استفاده کنم.”
مرد متاثر شد و به فکر فرو رفت... برادر پسرک را روي صندلي اش نشاند، سوار ماشينش شد و به راه افتاد ... .
سخن پاياني: در زندگي چنان با سرعت حرکت نکنيد که ديگران مجبور شوند براي جلب توجه شما، پاره آجر به طرفتان پرتاب کنند!
یه بار امتحان کن اتفاق خاصی نمیفته!!!
وقتی استاد خبر امتحان رو میده :
(o.O) (o.O) (o.O) (o.O) (o.O) (o.O)
... ...
موقع امتحان:
(←.←) (→.→) (←.←) (→.→) (←.←) (→.→)
وقتی استاد موقع امتحان حواسش جمع میکنه واسه مچ گیری:
(↓.↓) (↓.↓) (↓.↓) (↓.↓) (↓.↓)
وقتی که نمره ها رو میزنن :
(͡๏̯͡๏) (͡๏̯͡๏) (͡๏̯͡๏) (͡๏̯͡๏) (͡๏̯͡๏) (͡๏̯͡๏) (͡๏̯͡๏)
1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17
اگه با هوشی اشبتاه رو پیدا کن
مدل گوشیت چیه و دوست داری از کدوم برند داشته باشی؟
.: Weblog Themes By Pichak :.